نه تو میمانی
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم می گذرد
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز
از: سهراب سپهری
دلم تنگ می شود گاهی
برای حرف های معمولی
برای حرف های ساده
برای «چه هوای خوبی!»/«دیشب چه خوردی؟»
برای «راستی ماندانا عروسی کرد؟»/«شادی پسر زایید؟»
و چه قدر خسته ام از «چرا؟»
از «چه گونه!»
خسته ام از سؤال های سخت، پاسخ های پیچیده
از کلمات سنگین
فکر های عمیق
پیچ های تند
نشانه های با معنا، بی معنا
دلم تنگ می شود گاهی
برای
یک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه ی داغ»
سه روز تعطیلی ساده در زمستان
چهار خنده ی بلند
و
پنج انگشت دوست داشتنی
از: مصطفی مستور
فقط نگاه کن و بعد هیچ چیز نپرس
به خواب رفتمت از بسته های خالی ِ قرص
به دوست داشتنم بین دوستش داری!
به خواب رفتمت از گریه های تکراری
تماس های کسی ناشناس از خط ِ ..
به استخوان سرم زیر حرکت ِ مته
که می شود به رگ و پوست، از تو تیغ کشید
که می شود به تو چسبید و بعد جیغ کشید
که می شود وسط ِ وان دچار فلسفه شد
که زیر آب فرو رفت.. واقعا خفه شد!
که مثل من ته آهنگ ِ «راک» گریه کنی!
جلوی پاش بیفتی به خاک..گریه کنی
سبزه ها را گره زدم اما
با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟
مثل من ذره ذره می میرند
همه ی سالهای بی تحویل !
از: سید مهدی موسوی