شاعر می مانم

شاعر می مانم

اینجا اشعار شاعران را به انتخاب کاکاپو می خوانید
هرگونه کپی برداری از این سایت به شدت مجاز بوده
و باعث خرسندی بنده است!

پیوندها

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید مهدی موسوی» ثبت شده است

گاو موجود نیمه خوشبختی ست
جفت دارد، کمی علف دارد!
دست سلاخ چیز براقی ست
که به این زندگی شرف دارد

عشق، بیماری غم انگیزی ست
جمع یک عضو جنسی و عادت
خنده در چند خانه ی دلگیر
گریه با تیک تاک یک ساعت

مرگ، اسمی ست شکل یک چاقو
بر سر گاو نیمه خوشبختم
عشق، یک اسم دیگر از آن است
که نشسته ست داخل تختم

زندگی بچه ای بدون توپ
گیج، در یک زمین خاکی بود
باختن بی مسابقه، بی هیچ!
زندگی چیز دردناکی بود

از: سید مهدی موسوی
حسی شبیه غم بدنم را گرفته بود
از خانه ای که بوی تنت را گرفته بود

می خواستی که جیغ شوی: خسته ام عزیز!
یک دست خسته تر دهنت را گرفته بود !!

می خواستی مرا .. که مثل دو چشم خیس
چیزی مقابل ترنت را گرفته بود

می خواستی بمیری و از دست ِ دست هاش ..
با گریه گوشه ی کفنت را گرفته بود

لعنت به روزگار که از خاطرات من
حتی خیال داشتنت را گرفته بود

لعنت به روزگار که ما را دو نیم کرد
چیزی شبیه «تو» که منت را گرفته بود

که اولاً «گرفته دلم» ثانیاً شبی↓
تیره تمام ثانیه ات را گرفته بود !!

حسی شبیه غم بدنت را گرفته بود
بویی غریب کل تنت را گرفته بود
از: سید مهدی موسوی
یک چراغ خاموش است، یک چراغ روشن نیست !!
کوچه ای که تاریک است جای شعر گفتن نیست
هردو پوچ می مانیم، هردو پوچ می میریم
من که عاشق ِ او بود، او که عاشق من نیست
مثل اشتباهی محض، در تضاد با خویشیم
آدم آهنی هستیم، جنسمان از آهن نیست
مرد مثل دخترها، گریه می کند آرام
زن اگرچه بغض آلود، فرض می کند زن نیست
بی پناه و سرگردان، در تمام این ابیات
اتفاق می افتد، شاعری که اصلا نیست
باز شعر می گویم، گرچه خوب می دانم
شعر فلسفه بازی ست، جای گریه کردن نیست!
از: سید مهدی موسوی


من یک «شماره» ام که «شما» پا «ره» می کنید

از: سید مهدی موسوی

اگرچه قطعا گریه نمی کند یک مرد

چقدر گریه نموده ست تا که مرد شده!

از: سید مهدی موسوی

دلخسته ام از شهر نامردی و رندی ها

پایان خوبم باش! مثل «فیلم هندی» ها

از: سید مهدی موسوی

نه سر کوه خواستم..و نه اسب

رفتم از دست های تو به عروج

از: سید مهدی موسوی

هرچه خود را حساب می کردم

چک برگشت خورده ای بودم

از: سید مهدی موسوی

مثل سیگار نصفه افتادم

در جهانی که پمپ بنزین بود

سوز یک «آه» بین مرگ و مرگ!

همه ی زندگی من این بود..

از: سید مهدی موسوی

چاه کندند چون نفهمیدند

از لبان ِ تو گاز صادر شد

از: سید مهدی موسوی