مرا دوباره به آن روزهای خوب ببر
سپس رها کن و برگرد
من نمی آیم!
از: احسان پرسا
× در نام شاعر ِ این شعر زیبا شک دارم. رفقایی که اطلاعات دارند کمک کنند
سپس رها کن و برگرد
من نمی آیم!
از: احسان پرسا
× در نام شاعر ِ این شعر زیبا شک دارم. رفقایی که اطلاعات دارند کمک کنند
چشم تو قسمت من بوده و باید بشود
زده ام زیر غزل؛ حال و هوایم ابریست
هیچ کس مانع این بغض نباید بشود
بی گلایل به در خانه تان آمده ام
نکند در نظر اهل محل بد بشود؟
تف به این مرگ که پیشانی ما را خط زد
ناگهان آمد تا اسم تو ابجد بشود
ناگهان آمد و زد، آمد و کُشت، آمد و برد
او فقط آمده بود از دل ما رد بشود
تیشه برداشته ام ریشه خود را بزنم
شاید افسانه ی من نیز زبانزد بشود
باز هم تیغ و رگ و... مرگ برم داشته است
خون من ضامن دیدار تو شاید بشود...
حامد بهاروند