بیهوده مشت به شیشه ی این قطار می کوبی!
بیهوده صدایت را
به آن سوی پنجره پرتاب می کنی
ما بازیگران یک فیلم صامتیم..
از: گروس عبدالملکیان
من مرده ام
و این را فقط
من می دانم و تو
تو
که چای را تنها در استکان خودت می ریزی
خسته تر از آنم که بنشینم
به خیابان می روم
با دوستانم دست می دهم
انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است
- گیرم کلید را در قفل در چرخاندی
دلت باز نخواهد شد!
می دانم
من مرده ام
و این را فقط من می دانم و تو
که دیگر روزنامه ها را با صدای بلند مکی خوانی..
از: گروس عبدالملکیان