کوتاه

شعر "کوتاه " منی
بلند بلند " می خوانمت "

از: فائزه گل بابایی

بادبادک

رفتی تا خوشبخت شوی
حالا من
حال کودکی را دارم که
نخ بادبادکش پاره شده
مانده
برای اوج گرفتنش ذوق کند
یا برای از دست دادنش
گریه ..

از: محسن حسینخانی

دامن پنجره

پنجره گناهی نداشت
باد
دامنش را کنار زد

از: محسن حسینخانی

مرگ را بپذیر

نه درختان کج روییده اند
نه ساختمان ها کج شده اند
فقط تو زمین خورده ای و
سرت گیج می رود ..
مرگ را بپذیر
نظم دنیا تو را کنار گذاشت

از: رسول یونان

تو غرق شده باشی

این روزها غمگین ام
آنقدر که انگار
قایق ام شکسته
من مانده
تو غرق شده باشی !

از: رضا کاظمی

آبرویم را خرید

باران
آبرویم را خرید
شبیه مردی که گریه نمی کند
به خانه برگشتم !

از: نیما معماریان

(مجموعه ی "دیوانه خانه تأسیس کرده ام")

پسری داشته باشد

حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد

از: حسین جنتی

درختی شکست

برف سنگینی نشست
درختی زیبا شد
درختی شکست

از: شهاب مقربین

خنده ام می گیرد

در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک، اما آیا
باز برمی گردی
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد

از: حمید مصدق

چشم تو می گوید به من : آری

من آنچه را احساس باید کرد
یا از نگاه دوست باید خواند
هرگز نمی پرسم
هرگز نمی پرسم که آیا دوستم داری؟
قلب من و چشم تو می گوید به من : آری

از: فریدون مشیری