قلبم، شاید بازمانده ی قلب ِ دخترک زنده به گوری باشد، که یک بهار، در سینه ی من روییده! چشمم، شاید ادامه ی چشم انتظاری یعقوب که اتفاقی روحم را در خاک ِ مزارش دمیده باشند ! دست هایم، شاید امتداد ریشه های غربت ِ تک درختی در امامزاده ای متروک !
و داغ ِ دلم میراث داغ انکیدو بر سینه ی گیل گمش !
و گرنه هیچ زنی، نمی تواند، یک تنه، این همه عاشق باشد از: نسترن وثوقی
چه ظهر کوتاهی بود ؛ آدامس بادکنکی جرقه زد و ترکید : گریختی و باز ماندم تا آخر تعجب .. حالا که برگشته ای ببین چقدر بزرگ ام عروسکم ، دختر ِ مو بلندی شده است از: سپیده جدیری