این عدالت نیست
این که هیچ ماشین بزرگی
نیمه شب به نیمه شب در کوچه ها نمی گردد
و ما نمی دانیم
سردردهایمان را
سرگیجه هایمان را
بغض هایمان را
این بغض ها که به تیله های درشتی در گلو می مانند را
چطور دور بریزیم؟!
ما باید می توانستیم دل هایمان را در کیسه ای گره بزنیم
پشت در بگذاریم
و صبح ها
بی کابوس
بی سردرد
با پیراهنی سفید و گشاد بر تن
تخم مرغ عسلی کنیم و آواز بخوانیم
بوی تعفن دل های روی دست مانده
از پنجره های شهر بالا زده
و تمام قاضی ها
به این ساده ترین درخواست شهروندی
قاه قاه می خندند
آقا
بی زحمت نیشتان را ببندید
قورت دادن این اشک ها
سخت تر از قورت دادن گوشت نپخته ی جویده شده است
از: مهدیه لطیفی