شاعر می مانم

شاعر می مانم

اینجا اشعار شاعران را به انتخاب کاکاپو می خوانید
هرگونه کپی برداری از این سایت به شدت مجاز بوده
و باعث خرسندی بنده است!

پیوندها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سپیده جدیری» ثبت شده است

خدا
ترسناک ترین حرف را
زد ؛
رعد و برق !
باران که تمام شد
خوشبخت ترین ترسوی زمین بودم
از: سپیده جدیری
خاطره ها
دست های مصنوعی اند:
دراز می شوند ،
می فشاری شان ،
حس نمی کنند
از: سپیده جدیری
چه ظهر کوتاهی بود ؛
آدامس بادکنکی
جرقه زد و ترکید :
گریختی و
باز
ماندم
تا آخر تعجب ..
حالا که برگشته ای
ببین چقدر بزرگ ام
عروسکم ، دختر ِ مو بلندی شده است
از: سپیده جدیری