دیگر روز از سرم گذشته و
حوصله از پیراهنم سر رفته
به خیابان می روم
شماره را می گیرم
و در ِ باجه را می بندم
(طبیعی ست که این جای شعر را نمی شنوید)
عکس را توی پاکت می گذارم
و آن را می بندم
(طبیعی ست که این را هم ندیده اید)
دیدم کسی مدام
پشت درخت ها پنهان می شود
به سایه ها می گریزد
و در انتظار فرصتی خلوت
با تپانچه ای در جیب
تعقیبم می کند
(رفتارش کاملا ً طبیعی ست)
او نمی داند
خودم استخدامش کرده ام!
از: گروس عبدالملکیان
حوصله از پیراهنم سر رفته
به خیابان می روم
شماره را می گیرم
و در ِ باجه را می بندم
(طبیعی ست که این جای شعر را نمی شنوید)
عکس را توی پاکت می گذارم
و آن را می بندم
(طبیعی ست که این را هم ندیده اید)
دیدم کسی مدام
پشت درخت ها پنهان می شود
به سایه ها می گریزد
و در انتظار فرصتی خلوت
با تپانچه ای در جیب
تعقیبم می کند
(رفتارش کاملا ً طبیعی ست)
او نمی داند
خودم استخدامش کرده ام!
از: گروس عبدالملکیان