شاعر می مانم

شاعر می مانم

اینجا اشعار شاعران را به انتخاب کاکاپو می خوانید
هرگونه کپی برداری از این سایت به شدت مجاز بوده
و باعث خرسندی بنده است!

پیوندها

۸ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

تنهایی یعنی..
مینی ژوپ بپوشی برای گلدان
برای مبل
برای هود آشپزخانه
و شاید سشوار!

تنهایی یعنی..
خیال برت دارد زمین نگذاردت

از: وحید محمدیان
گاو موجود نیمه خوشبختی ست
جفت دارد، کمی علف دارد!
دست سلاخ چیز براقی ست
که به این زندگی شرف دارد

عشق، بیماری غم انگیزی ست
جمع یک عضو جنسی و عادت
خنده در چند خانه ی دلگیر
گریه با تیک تاک یک ساعت

مرگ، اسمی ست شکل یک چاقو
بر سر گاو نیمه خوشبختم
عشق، یک اسم دیگر از آن است
که نشسته ست داخل تختم

زندگی بچه ای بدون توپ
گیج، در یک زمین خاکی بود
باختن بی مسابقه، بی هیچ!
زندگی چیز دردناکی بود

از: سید مهدی موسوی

حالم بد است مثل زمانی که نیستی

دردا که تو همیشه همانی که نیستی


وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای

وقتی که نیستی نگرانی که نیستی


عاشق که می شوی نگران خودت نباش

عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی


با عشق هرکجا بروی حی و حاضری

در بند این خیال نمانی که نیستی


تا چند من غزل بنویسم که هستی و

تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی


من بی تو در غریب ترین شهر عالمم

بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟


از: غلامرضا طریقی




اگر زنی را نیافته ای که با رفتنش
نابود شوی
تمام زندگی ات را باخته ای
این را
منی می گویم
که روزهایم را زنی برده است جایی دور
پیچیده دور گیسوانش
آویخته بر گردن
سنجاق کرده روی سینه
یا ریخته پای گلدان هاش
باقی را هم گذاشته توی کمد
برای روز مبادا

از: رضا ولی زاده

سپیدارهای بلند ، پشت دخترک 
آرام و موزون تکان می خورند ...
به باد سپرده اند شاخه های بلندشان را 
همچون مادری با هزاران دست دعای رو به آسمان 
برای دخترک ، برای عشق ، برای باران...
و من می اندیشم که چه خوشبختند این سپیدارها 
و می اندیشم که چه سخت است این روزها مردن 
یا چه سهل نیست این روزها مردن
و می اندیشم که روزی با هزاران دلیل عاشقانه مرگ از راه نرسید 
و میدانم روزی بی هیچ دلیل عاشقانه ای مرگ از راه می رسد... 
می اندیشم که چنین مرگی ، مرگی بی حتی یک دلیل عاشقانه چه غیر شاعرانه است 
و به یاد می اورم که روزی عاشق شاعرانه مردن بودم 
و به حال سپیدار ها غبطه می خورم که روزی : 
عاشقانه ، ایستا و شاعرانه خواهند مرد ....


از: بهاره رهنما

به پاییز میمانی
آدم نمی داند چه بپوشد به وقت دیدنت!

از: گمنامان


× شاعر این شعر را اگر می شناسید بگویید تا به نامش ثبت شود. سپاس
عکس های قدیمی ام
رقبایم شده اند
تصویر زنی که روزی
دوستش داشتی

از: بهاره رهنما
اعتراف می کنم
به تمام گناهانی
که می شد کرده باشم
و پشیمانی هایی
که سراسر حسرت شده اند
اعتراف می کنم به تمام بوسه هایی
که اگر اتفاق می افتادند
خوشبخت ترین گناهکار دنیا بودم

از: بهار منصوری