حسی شبیه غم بدنم را گرفته بود
از خانه ای که بوی تنت را گرفته بود
می خواستی که جیغ شوی: خسته ام عزیز!
یک دست خسته تر دهنت را گرفته بود !!
می خواستی مرا .. که مثل دو چشم خیس
چیزی مقابل ترنت را گرفته بود
می خواستی بمیری و از دست ِ دست هاش ..
با گریه گوشه ی کفنت را گرفته بود
لعنت به روزگار که از خاطرات من
حتی خیال داشتنت را گرفته بود
لعنت به روزگار که ما را دو نیم کرد
چیزی شبیه «تو» که منت را گرفته بود
که اولاً «گرفته دلم» ثانیاً شبی↓
تیره تمام ثانیه ات را گرفته بود !!
حسی شبیه غم بدنت را گرفته بود
بویی غریب کل تنت را گرفته بود
از: سید مهدی موسوی