یک چراغ خاموش است، یک چراغ روشن نیست !!
کوچه ای که تاریک است جای شعر گفتن نیست
هردو پوچ می مانیم، هردو پوچ می میریم
من که عاشق ِ او بود، او که عاشق من نیست
مثل اشتباهی محض، در تضاد با خویشیم
آدم آهنی هستیم، جنسمان از آهن نیست
مرد مثل دخترها، گریه می کند آرام
زن اگرچه بغض آلود، فرض می کند زن نیست
بی پناه و سرگردان، در تمام این ابیات
اتفاق می افتد، شاعری که اصلا نیست
باز شعر می گویم، گرچه خوب می دانم
شعر فلسفه بازی ست، جای گریه کردن نیست!
از: سید مهدی موسوی
کوچه ای که تاریک است جای شعر گفتن نیست
هردو پوچ می مانیم، هردو پوچ می میریم
من که عاشق ِ او بود، او که عاشق من نیست
مثل اشتباهی محض، در تضاد با خویشیم
آدم آهنی هستیم، جنسمان از آهن نیست
مرد مثل دخترها، گریه می کند آرام
زن اگرچه بغض آلود، فرض می کند زن نیست
بی پناه و سرگردان، در تمام این ابیات
اتفاق می افتد، شاعری که اصلا نیست
باز شعر می گویم، گرچه خوب می دانم
شعر فلسفه بازی ست، جای گریه کردن نیست!
از: سید مهدی موسوی