خواب دیدم روز رستاخیز بود
مقتدای شهر حلق آویز بود
مردگان از قبر بر می خواستند
جاهلان شق القمر می خواستند
هیچ کشتی ناخدا لازم نداشت
کور می رفت و عصا لازم نداشت
آب در غربال بی معنی نبود
های و هوی لال بی معنی نبود
سایه از خورشید وحشت داشت؟نه!
هرکه می لرزید وحشت داشت؟نه!
این چنین تهمت زدن آسان نبود
مدرکی پیراهن عثمان نبود
ابر هر اندازه خود را می فشرد
در بساطش قطره ای باران نبود
آنچنان دریا تلاطم داشت که
موج را هم تاب ِ این طوفان نبود
پرده تا افتاد فهمیدیم که
هیچ کس در شهر با ایمان نبود
از: علی کریمی کلایه